او هم دختری هست مثل همهی دخترهای دیگه. اینجا میفهمیم که رسانه چهجوری تصویر خودش رو به جای واقعیتها به خورد ما میده. این تصویر از مجموعهای به نام Body Revolution 2013 برداشت شده. حرکتی که لیدی گاگا با انگیزه خجالت نکشیدن زنان از بدنشان شروع کرده است.
مرضیه، خوانندهای دوستداشتنی که متولدین دهههای مختلف از شنیدن صدای او لذت میبرند. روی آهنگی از فرهاد فخرالدینی شعری از فریدون مشیری را خواند. یکی از ترانههای دلنشین خانم مرضیه
جلال ذوالفنون متولد ۱۳۱۶ آباده فارس بود. او سهتارنوازی متبحر بود که از محضر اساتید بزرگی چون موسی معروفی، نورعلیخان برومند و داریوش صفوت بهرهمند شد. از اولین دانشآموختهگان دانشکده هنرهای زیبا بود. وی امروز ۲۸ اسفند، دو هفته پس عمل موفقیتآمیز قلب، به ناگهان از میان رفت. «گل صدبرگ» و «آتش در نیستان» دو اثر جاودان وی است. موسیقی در جمهوری اسلامی با «گل صد برگ» از سر گرفته شد. پخش این موسیقی در آن زمان مردم را به شعف آورد و پس از سالها اندکی شادی به دلها برگشت.
هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق
چه دانستم که این سودا مرا زین سان کند مجنون
دلم را دوزخی سازد، دو چشمم را کند جیحون
چه دانستم که سیلابی مرا ناگاه برباید
چو کشتیام دراندازد میان قلزم پرخون
زند موجی بر آن کشتی که تخته تخته بشکافد
که هر تخته فرو ریزد ز گردشهای گوناگون
نهنگی هم برآرد سر، خورد آن آب دریا را
چنان دریای بیپایان، شود بیآب چون هامون
چو این تبدیلها آمد نه هامون ماند و نه دریا
چه دانم من دگر چون شد که چون غرق است در بیچون
چه دانمهای بسیار است لیکن من نمیدانم
که خوردم از دهان بندی در آن دریا کفی افیون
خبر خیلی خوشحالکننده است. هر نفر از فعالین جنبش اعتراضی که از بند رها میشود، شادی انفجاریای سرتاسر وجود ما را میگیرد.شادیهای غیرمترقبه. ولی یادمان باشد، ما طلبکار حکومت هستیم از بابت این زندانیها. بابت وقتی که در حبس و تنگنا گذراندهاند. بابت عقب افتادنشان از زندگیشان. بابت فشارهایی که در این مدت و در طی مراحل دادگاه و بازجویی طی کردهاند.
آری، ما خوشحالیم از رهایی همراهانمان. ولی اجازه نمیدهیم این شادی، مطالبات سنگین ما از حکومت را حتی برای لحظهای از خاطرمان ببرد.
گروه عجم از تعدادی جوان با استعداد و پرشور تشکیل شده است. این گروه در لندن شکل گرفته ولی موسیقی ایرانی را خوب میشناسد. به موسیقی نواحی و سنتی ایران میپردازد. آلبوم «رقص مردونه» اولین آلبوم منتشر شده از این گروه است. «نوروزخوانی» که در اواخر سال ۸۹ منتشر شد، موسیقی ریتمیک و شادی است که سپاسگزار زندگیست.
کارل استیگ ارلاند لارسون در آگِست ۱۹۵۴ به دنیا آمد. وی یک نویسنده و خبرنگار سوئدی بود که برای نوشتن سهگانه «میلنیوم» (هزاره) شناخته میشود. لارسون بیشتر عمرش را در استکهلم زندگی کرد و در همان استکهلم به عنوان یک پژوهشگر مستقل به مطالعه گروههای راست افراطی پرداخت. از کتابهای سهگانهاش ۶۵ میلیون نسخه تا به حال به فروش رسیده است. سه رمان او به ترتیب از این قرار هستند:
۱- مردهایی که از زنها بیزارند (فیلمنامهی «دختری با تتوی اژدها»)
۲- دختری که با آتش بازی کرد
۳- قلعهی رویایی که منفجر شد
استیگ لارسون در شهری در شمال سوئد به دنیا آمد. پدر و پدربزرگ مادریاش در کارخانهای کار میکردند. پدر به علت مسمومیت با آرسنیک مجبور به ترک کار شد و خانواده به استکهلم کوچ کرد. اما به خاطر شرایط سخت زندگیشان، استیگ تا ۹ سالهگی نزد پدربزرگ و مادربزرگ خود ماند. گفته میشود صحنههای فیلم (کتاب) دختری با تتوی اژدها از محل زندگی او در کودکی الهام گرفته شده است.
او در جوانی بهعنوان عکاس «اتحادیه کارگران کمونیست» فعالیت میکرد. در عرصهی سیاست او دبیر نشریه تروتسکیست «انترناسیونال چهارم» بود. وی همچنین به صورت مرتب در هفتهنامه حزب سوسیالیست «انترناسیونالن» مینوشت. محکومیتهای سیاسی لارسون، همچون تجربههای روزنامهنگاریاش او را به سمت راهاندازی موسسه «اکسپو» رهنمون شد. موسسهای برای «مقابله با رشد راست افراطی و فرهنگ قدرت سفید در مدرسهها و بین جوانان» او همچنین در سال ۱۹۹۵ دبیر مجلهی موسسه «اکسپو» گردید.
نتیجه تحقیقات او در سال ۱۹۹۱ منجر به چاپ کتاب «راست افراطی» شد. لارسون به سرعت در مستندسازی و افشاگری سازمانهای نژادپرست و راست افراطی سوئد خبره شد. او سخنران و مناظرهگر خبرهای در این موضوع شد و طبق گزارشها سالها هدف تهدیدهای به مرگ از سمت دشمنان سیاسیاش قرار داشت. حزب سیاسی «دموکراتهای سوئد» یکی از موارد عمده تحقیق وی بود.
پس از فوت لارسون در سال ۲۰۰۴، کشف شد که دستنوشتههای سه جلد کتاب منتشر نشده از وی به جا مانده است. او این کتابها را برای لذت بردن از اوقات فراغتش در ساعتهای بعدازظهر که از کار برمیگشت مینوشت. و تلاشی برای چاپ آنها نکرد. جلد اول کتاب با نام «مردهایی که از زنها متنفر هستند» منتشر شد. ترجمهی انگلیسی کتاب «دختری با تتوی اژدها» نام گرفت و در فوریه ۲۰۰۸ در پادشاهی متحده منتشر شد. دو جلد دیگر نیز پس از مدتی منتشر شدند. موسسهی تولید فیلم سوئدی «یلو برد» (پرندهی زرد) با همراهی موسسهی دانمارکی «نوردیسک فیلم» هر سه جلد کتاب را به فیلم تبدیل کرد که در سال ۲۰۰۹ در اسکاندیناوی پخش شدند.
لارسون به تاریخ ۹ نوامبر ۲۰۰۴ در استکهلم به سن ۵۰ سالهگی و در اثر سکته قلبی فوت کرد. سکتهی قلبی پس از بالا رفتن او از ۷ پاگرد پلهها به خاطر خرابی آسانسور دفترش رخ داد.
وقتی لارسون ۱۵ ساله بود، او شاهد یک تجاوز گروهی به دختری بود. این اتفاق منجر به انزجار مادامالعمر او نسبت به خشونت و سوءرفتار نسبت به زنان شد. اوا گابریلسون، شریک طولانیمدت زندگی او، مینویسد که این واقعه همواره او را دنبال کرد. او همچنین لارسون را یک فمینیست توصیف میکند. نویسنده هیچگاه خود را بهخاطر عدم موفقیت در کمک کردن به آن دختر نبخشید و این موضوع الهامبخش او درموضوع خشونت جنسی علیه زنان در کتابهایش شد.
ساری گلین (به ترکی آذربایجانی: Sarı gəlin) (به ارمنی: Sari Aghjik) (از لحاظ لغوی در ترکی آذربایجانی یعنی عروس زرد یا عروس موطلایی که در افسانههای آذربایجان اشاره به خورشید است) یکی از تصنیفهای فولکلور ارمنستان و آذربایجان است.
به روایتی، رقص ساری گلین، رقص مبارزه برای رهایی خورشیدی است که اهریمن آن را به اسارت برده است. انسانی که برای رهایی آن آمده، چنان شیفته خورشید است که حاضر به فدای جان خویش در راه رهایی آن است. هنر آذربایجان در انواع خود این اندیشه رهایی بخشی به دیگری را بازنمود می سازد
این موسیقی قدمت صدها و هزاران ساله دارد. و توسط دهها هنرمند با ورسیونهای مختلف خوانده شد. شعر این موسیقی به زبانهای آذری، ارمنی، ترکی، فارسی سروده شده و هر زبان شعر را بهگونه خود سروده است.
در اینجا به اجرای مشترک عالم قاسماف و فرغانه قاسماف که توسط شبکه Mezzo .پخش شده است، گوش میدهیم
مانی نعیمی را در پستی پیش از این معرفی کردم. اون شاعر و آهنگسازی بسیار با استعداد است. مانی نگاه ویژهای به ادبیات اسطورهای و زندگی روزمره دارد. در ترانهی «افراسیاب» مانی دست به نقد فردوسی زده و به زبان افراسیاب به فردوسی عارض شده که چرا او را نماد شر در نظر گرفته است. افراسیاب، خود به این موضوع معترف است. اما پس مدتی شکوه از فردوسی که چرا او را این گونه رقم زده و کمی شرح حال واقعیش، به اینجا میرسد که میگوید جلوی حکومت زور نفتخواران کم آورده است. خطاب به فردوسی میگوید که صد سال هم بنویسد نمیتواند این زور و خشم را به رشته تحریر در آورد.
بشنوید:
من ندانم هیزم تر کی فروختهام به این حکیم توس
که نذاشته است او برایم خواب سالم در شب و روز!؟
رستم دستان کرد تخت من با خاک یکسان
من شدم اما از چشم او ننگ داستان!
افراسیاب!افراسیاب!افراسیاب!
این منم من شاه توران، با دلی سردتر از برف و بوران!
خون چکد از دستان من همچو باران
فرزندی خلف هستم از نسل شیطان!
فقط بر خاک پس دادم چند جان پیر و جوان
طبیعت را کار ساده کردم در این جهان!
حماسه ای کم نظیر ساختم من از مرگ سهراب
در آغوش پدر کردم چشم فرزند تا ابد خواب!
افراسیاب!افراسیاب!افراسیاب!
آخر کجا؟ کی دیده اید که از خون بروید رویندهای؟
با چنین رنگی دل انگیز و نمای ارزنده ای؟
من بکاشتم این پر با دانه ای از خاک ایران،
از دگر نام نهادند اما بر آن…
سیاوشان!
این منم من افراسیاب
بی ترحم مثل سنگ و پر دروغ مثل سراب!
چنگیزمغول چون دیگران از من آموخت فن کشتن
نفت خواران آنقدر کشتند که به رحم آمد حتی دل من!
پس ببین تو حکیم توس که بعد من دیگران و بهتر از من
کرده اند دنیا ویران!
وصله های نادرستی هی نچسبان به شاهنشاه توران
که پس از او بیشتر از او دیگران
همسفره گشتند نزد شیطان!
دختران زنده را همچو گندم در خاک گذاشتند
در جواب سنگ بازی در میان سینه ها گلوله کاشتند!
پس اگر من قاتلم اینها که هستند؟
گر مرا دزدی لقب بود سارقین صلح و دوستی
بگو آنها چه گشتند؟
رسم من اسیرگیری نبود بعد هر جنگ
رها کردم همیشه جان دشمن از این دنیای پر ننگ!
ولی اینها هنوز بعد سالها هزاران مرغ عشق در دام دارند
به یاد بوی خاک و به عشق کودکی هرگز ندیده
به آنان آب یأس و دانهی امید دادند!
در پی سی سال رنج تو من گشتهام پیک وحشت
در هزاران بیت ات از من ساختی دیو نفرت!
قلم بردار حکیم توس، نه سی سال
که صد سال بنویس در شب و روز…
سخن کم خواهی آورد در وصف این زور و خشم
اشک هایت بس نخواهند بود در قبال این درد و غم!
ولیکن،گر تو را جوهر کم آمد در فکر مباش
که شمشیر ظلم و زور
به خدمت از برای خامهی تو ای حکیم
دریاها زخون ساخته است
بس عظیم!
دختری با تتوی اژدها، از کتاب یک رماننویس سوئدی به نام استیگ لارسون اقتباس شده است. این فیلم ابتدا در سال ۲۰۰۹ توسط یک کارگردان سوئدی با همکاری چهار شرکت از دانمارک، سوئد و آلمان ساخته شد. فیلم موفقیت قابل توجهی به دست آورد. پس از آن در سال ۲۰۱۱ توسط دیوید فینچر با رنگ و لعاب هالیوودی بازسازی شد. اسم اصلی رمان و فیلم بوده: «مردهایی که از زنها متنفرند»
داستان فیلم حول زندگی و کار ناشر و خبرنگار یک مجله انتقادی-اقتصادی و دختر جوانی که بسیار تیزهوش، زبردست و جامعهگریز است میگذرد. جستجوی این خبرنگار در پی حقیقت با اسانسی ماجراجویانه و تلاش آن دختر جوان برای موشکافی دقیق اتفاقات، داستانی هیجانانگیز را به وجود آورده است.
یکی از تمهای اصلی داستان، خشونت علیه زنان است. خشونتی که در جایی منجر به تجاوز و در جای دیگری منجر به قتل شده است. داستان در عینحال نشان میدهد که دختر جوان و سختکوش داستان ما، با تلاش و هوشیاری میتواند حقوقش را استیفا کند.